بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 4
شهادت امام محمد تقی،باعث شد که بدبینی مردم نسبت به خلیفه بیشتر شود.خلیفه هم می خواست نشان دهد که امام محمد تقی را دوست می داشته است.برای همین،به حاکم مدینه دستور داد که معلم با سواد ودانشمندی را پیدا کند تا به پسرش علی درس بدهد.
به نظر خلیفه علی هنوز بچه بود ولازم بود که استادی داشته باشد تا به او چیز هایی یاد بدهد،حاکم مدینه هم گشت وگشت تا اینکه مردی به نام جنیدی را پیدا کرد.جنیدی یکی از دانشمندان ان روزگار بود ودر همه رشته های علمی ان روزگار،کار کرده بود.جنیدی به خانه علی رفت تا به او درس و مشق بدهد.اما هر روز که می گذشت،او بیشتر وبیشتر از رفتار و کردار علی،تعجب می کرد.
روزی از روزها،یکی از دوستان جنیدی او را دید و پرسید:((راستی کودکی که به او درس می دهی،چطور بچه ای است؟))
جنیدی لبخندی زد و چند لحظه ساکت ماند.بعدخیلی جدی گفت:((چرا می گویی کودک؟!بگو ان پیر فرزانه و دانشمند چطور است؟من که در عمرم،کسی را داناتر وعالم تر از او ندیده ام و نمی شناسم.))
دوست جنیدی گفت:((من فقط این را می دانم که داناتر و عالم تر از تو کسی وجود ندارد.))
جنیدی گفت:((چه می گویی دوست من!به خدا قسم من هر چه برای یاد دادن به او می گویم،او نکته ای به گفته های من اضافه می کند،طوری که چیز تازه ای یاد می گیرم.به خدا قسم،در این مدت،من از این کودک نکته ها ومطالب زیادی یاد گرفته ام.او بهترین و داناترین مردم روی زمین است.گاهی از او می خواهم سوره ای از قران را بخواند.او نام سوره می پرسد.من یکی از سوره ها را نام می برم و او از ابتدای ان سوره شروع می کند و به شکل خیلی روان ودرست تا اخر سوره را تلاوت می کند.هم صدای خوشی دارد،هم معنی ایه ها را می داند وهم انها را دقیق تفسیر می کند.))
جنیدی چند دقیقه ای ساکت شد وبعد با صدای بلند گفت:((به خدا قسم،با اینکه کودک،از مدینه خارج نشده ودر یکی از خانه های همین شهر بزرگ شده است،نمی دانم چگونه این همه علم ودانش عمیق و بی حساب را اموخته است؟!)صفحه350و351 کتاب:قصه 14 معصوم . یاعلی
دو رکعت است،در رکعت اول یک مرتبه سوره ی حمد و10 مرتبه رب اغفرلی و لوالدی و المومنین یوم یقوم الحساب ودر رکعت دوم سوره ی حمد و10 مرتبه رب اغفرلی و لوالدی لمن دخل بیتی مومنا و للمومنین و المومنات وبعد از سلام نیز 10 مرتبه گوید:رب ارحمها کما ربیانی صغیرا.صفحه126 کتاب معراج مومن . یاعلی
حسن هفت ساله بود.هر روز به مسجد می رفت وبه صحبت های جدش پیامبر گوش می داد.پیامبر ایاتی را که از طرف خداوند وحی شده بود،می خواند.با مردم حرف می زد و انها را نصیحت می کرد.حسن حرف های جدش را می شنید و وقتی به خانه بر می گشت،انها را برای مادرش فاطمه نقل می کرد.
روزی از روزها،علی وفاطمه با هم حرف می زدند.فاطمه یکی از گفته های پدرش را نقل کرد.علی با تعجب پرسید:((این کلام رسول خداست!تو که در مسجد نبودی،چطور این حرف را شنیده ای؟!))
فاطمه گفت:((فرزندم حسن،برایم نقل کرده است!))
علی تعجب کرد.فاطمه گفت:((حسن، هر روز که از مسجد به خانه بر می گردد،تمام گفته های رسول خدا را برای من بازگو می کند.))
تعجب علی بیشتر شد.دلش می خواست،به چشم خودش ببیند وبا گوش خودش بشنود.روز بعد،وقتی حسن به مسجد رفت،علی هم در مسجد بود.اما سعی کرد زودتر از پسرش به خانه برگردد وجایی پنهان شود،تا حرف های حسن را بشنود.
وقتی حسن پیش مادرش فاطمه امد وخواست حرف های تازه پیامبر را به مادرش بگوید زبانش به لکنت افتاد.انگار از کسی خجالت می کشید.
فاطمه تعجب کرد و پرسید((امروز چه شده؟!چرا حرف نمی زنی؟))
حسن گفت:((مادر جان،حس می کنم در مقابل شخص بزرگی ایستاده ام وان شخص به حرف هایم گوش می دهد.برای همین خجالت می کشم.))با این حرف،علی از جایی که مخفی شده بود بیرون امد.حسن را بغل کرد و او را بوسید.صفحه136و137 کتاب :قصه 14 معصوم. یاعلی
از عابدی پرسیدند؟ای عابد
گر خدا گوید ترا انچه می خواهی بگو
در جواب گویی چه می خواهی از او
گویمش یا رب فقط یا رب
حال بر ما گوای پاکیزه خو
پاسخ ما را بده تا بگیریم پندی
گفت بر ما که جوابت حاظر است
من به تو گویم جوابت را از بطن درون
گویمش یا رب تو می دانی
اگر انچه در این دنیاست شوم من مالکش
مالک ملک وزمین واسمان
هیچ کدام از اینها نتوانند مرا از عشق خود دورم کند
من عاشق ودلباخته او هستم
همه انچه در این دنیا هست
در توانش نیست مرا دورم کند
من ترک کنم هر انچه در اینجا هست
من عاشقمو ومست وسر از پا باخته
من باده بدست دارم ان باده عشق
من مست شوم همیشه باید خدا
من مست شوم همیشه با عشق خدا
یا رب اگاهی ز این عشق درون
که هر دم با نفس!بازدش با عشق توست
تو نامت می کند شیدا وجودم
تو یادت می کند فریاد شادی
منم مجنون ان لطف وصفاتم
تو با ان مهربانیها که داری
مرا یک دم دریا بی تمام است
تمام هستیم نام تو باشد
شوم قربانیت هر جا که باشم
صفحه89و90 کتاب اشتی با خدا . یاعلی
وقل لعبادی یقولو التی هی احسن ان الشیطن ینزغ بینهم ان الشیطان کان للانسان عدوا مبینا.
وبه بندگان من بگو که با یکدیگر به بهترین شکل سخن بگویند،چرا که [شیطان به وسیله ی سخنان نامناسب]،میان ان ها فتنه وفساد می کند؛همیشه شیطان دشمن اشکاری برای انسان بوده است!(اسراء/53)
از این ایه فهمیده می شود که یکی از بیشترین راه های نفوذ شیطان از راه زبان است انسان ها باید مراقب باشند تا با گفتار خود دیگران را رنجیده نکنند.
گناهان زبان را جدی بگیریم!
احادیث زیادی ز پیشوایان دینی،ما را به خوش گفتاری با دیگران دعوت کرده است.خوش گفتاری یعنی هم محتوای کلام ما خوب باشد؛هم برای رساندن ان محتوا،از جملات خوب استفاده کنیم؛هم به جا وهم به موقع سخن بگوییم وهم خلاصه ومفید حرف بزنیم؛چون زبان بیش از هر چیز دیگر بر انسان حکومت دارد وهمیشه می خواهد تا اختیار انسان را به دست بگیرد.
برای همین نباید اجازه دهیم تا زبان،رها وافسار گسیخته شود؛چرا که در این صورت،افات وگناهان بسیاری در انتظار ما خواهد بود.جالب است بدانید که گناهان زبان به قدری زیاد است که برخی ان را تا صد مورد نام برده اند.
پیامبر اکرم(ص)می فرماید:((بیشترین مردم به خاطر گناهان زبان به جهنم می روند.))صفحه42و43 کتاب درسنامه حفظ موضوعی قران. یاعلی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
اشتراک